می گذارمشان روی ِ زخــم های ِ د ِ لَ م ..
زخم هایِ عمیق و نا علاج را...
نَفـَس میـکِشَم در هوایِ مهـربانی هـایِ نابت....
وقت رفتن شد و من کنج نگاهت ماندم
شعر آواره گی از روی لبانت خواندم
غرق رویا شدم از خاطره ی چشمانت
زورق عشق تو را تا دل دریا راندم
دل شیدای من و ساده گی چشم تو بود
روز اول که تو را مثل خودم پیچاندم
گفتی آن روز مرا وصله زدی بر تن جان
نازنینا چه شده از تو چنین واماندم؟
نامه های تو پر از حرف جدایی اما
من به جای تو و نامه دل خود سوزاندم
بعد تو رنگ به رخساره ی این آینه نیست
من که از نقش تو بر آینه ام تاباندم
دست بردار "دلم" از همه ی این گله ها
من دراین شعر ، جهانی به خودم خنداندم
درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید
*********
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را با عذر بی قراری این بهترین بهانه
*********
هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان كنم سینه میگوید كه من تنگ آمدم، فریاد كن
*********
چند گویید ای مسلمانان که حال خود بگوی
من همی گویم ولی از من که باور می کند
*********
ای مصور صورت یار مرا بی ناز کش
چون به نازش می رسی بگذار من خود می کشم
*********
من دگر شعر نخواهم بنویسم كه مگس
زحمتم می دهد از بس كه سخن شیرین است