«شور» روضه‌های کربلا فقط شعار نیست، که «شعور» است و «شریعت» است.
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


 
 از جمله اس ام اس‌هایی که میهمان این روزهای موبایل‌ها شده است این سخن ظاهراً حکیمانه است: «منتظران مهدی به هوش که حسین را متظرانش کشتند»
این سخن درست نيست!
آنان که کمر همت به قتل مولا بستند منتظرش نبودند! آنان در میانه‌ی میدان در مقابل امام اعتراف كردند که دلیل جنگشان با او، بغض پدر ایشان -علی بن ابیطالب علیه السلام - بوده است.
بيشتر آنان منتظر سیدالشهداء نبودند. بلکه مردماني بودند که امامشان شمر و یزید و معاویه بود و بس.
از ديگرسو آنان که نامه نوشتند، الزاماً در برابر امام برای جنگ نایستادند. بسیاری از نویسندگان آن نامه‌ها همچون توابین به سرکردگی سلیمان بن صرد خزاعی بودند که میدان را خالی کردند ولی بر امام شمشیر نكشيدند. گرچه خالی کردن میدان اوج جهلشان بود، ولی همانند کردنشان با قاتلین امام حسین علیه السلام حرف نادرستی است.
دقت کنیم که با این سخن، ما را از انتظار امامان می‌ترسانند؛ منتظر نبودن را بهتر از منتظر بودن جلوه می‌دهند. مواظب باشیم!

 

 
 
محبت حسین علیه السلام از کیمیا بالاتر است
چه اینکه کیمیا مس را تبدیل به طلا می کند؛
و محبت حسین علیه السلام ذغال وجود و قلب سیاه را تبدیل به چیز بسیار با ارزشی که قیمتی برایش متصور نیست ...


جمله های زیبا و پر معنا
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

 

هیچ وقت این دو جمله رو نگو:
١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت

 

 

 

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو:
١)از خود متشکر ٢)وراج

 

هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن:
١)پدر ٢)مادر

 

 

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
١)نمیتونم ٢)بد شانسم

 

هیچ وقت این دو تا کارو نکن:
١)دروغ ٢)غیبت

 

هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتیاد ٢)امنیت دور از خانه

 

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با یاد خدا ٢)دعای پدر و مادر

 

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١)دوستای گذشته رو ٢)خاطرات خوبت رو

 

همیشه به این دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

 

همیشه به دو تا چیز دل ببند:
١)صداقت ٢)صمیمیت

 

 * * * بقیه جمله ها در ادامه مطلب* * *



پیامک های دلتنگی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

آسمانم دلم برای تـو، آنقدر تنگ می شودکه آغـوشمبرایـــش کهکشان است !!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
“دلتنگى”
حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش رامیکنددلتنگتم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


خیاط خوبی ست خدا
اما
دل مرا، به عمد یا سهو،نمی دانم!!…
شاید بی هوا
تنگ به سینه ام کوک زد…

بقیشونو تو ادامه مطلب بخونید



داستان عاشقان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ضمن عرض سلام و تسلیت به مناسبت ایام سوگواری سومین امام شیعیان حضرت اباعبدالله حسین(ع) لطفا  این فایل زیر را دانلود نموده و مطالعه نمایید تا به وقایعی که در دهه اول محرم رخ داده آشنایی بیشتر پیدا کنید.

1 Attached file| 1.6MB

 

 



قسمت حذف شده ی شهادت حضرت عباس (ع) در فیلم مختار نامه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

با توجه به ایام ماه محرم فکر کردم مطلب و کلیپ زیر براتون جالب باشه، فقط مشکلش اینه که چهره حضرت عباس را نشان میدهد
ضمن تشکر از دوستی که این مطلب را برای بنده ارسال کردند

 
 
آنچه ميرباقري نشان نداد
دانلود بخش‌هاي حذف شده سريال مختارنامه +‌لينك
 
 
مجموعه مختارنامه از آن دست فيلم‌هاي فاخر توليد شده در كشور است كه براي سال‌ها در اذهان مي‌ماند.
 به گزارش ايران آباد، در حالي كه بيش از يك سال از پخش اين مجموعه مي‌گذرد و اكنون شبكه Ifilm در حال پخش مجدد آن است، قسمتي از بخش‌هاي حذف شده آن كه لو رفته در دنياي مجازي منتشر شده است.
 
بر اساس اين گزارش، محمد كلهر در وبسايت خود با اشاره به اين موضوع مي‌نويسد: داود ميرباقري کارگردان کاربلد مجموعه مختار نامه سکانس‌هاي مذکور را که حدود ۱۸ دقيقه از سريال را شامل مي‌شد، به طور کلي حذف کرد. او راضي نشد با ترفندهاي کامپيوتري يا از طريق اضافه‌کردن نور روي صورت حضرت عباس(ع) در تدوين اين سکانس‌ها را نمايش دهد تا همگان در آرزوي ديدن يل کرب‌وبلا (با بازي کاوه فتوحي) بمانند.
 البته نسخه‌اي که لو رفته،‌ نسخه کارگردان و در اصطلاح DVD Screen است.
 
اين ۹ دقيقه جانسوز در دو کيفيت mp4 با حجم ۲۹ مگابايت و ۳gp (مخصوص موبايل) با حجم ۱۶ مگابايت، به ترتيب از اينجا و اينجا قابل مشاهده و دانلود است.


دل ِ تنگ
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

 

سر خود را مزن اینگونه به سنگ 
دل دیوانه ی تنها دل تنگ 
منشین در پس این بهت گران 
مدران جامه جان را مدران 
مکن ای خسته درین بغض درنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است 
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین 
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین 
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین 
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین 
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند 
نه همین در غمت اینگونه نشاند 
با تو چون دشمن دارد سر جنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ 
ناله از درد مکن 
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن 
با غمش باز بمان 
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان 
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ 
دل دیوانه تنها دل تنگ  

                                                                           " فریدون مشیری"    

 

 



دمشق در آخر الزمان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

  
در مورد فتنه‌ها و علائم ظهور و آنچه در دمشق اتفاق می‌افتد،
روایات بسیاری از شورش‌ها، جنگ‌ها و
 زلزله‌ها در شام و دمشق، خبر می‌دهد. امّا از
آنجا که سفیانی از دمشق خروج می‌کند،
نقش آنجا پررنگ‌تر می‌شود.
در برخی از روایات سفیانی از «وادی یابس»
(مرز بین سوریه و اردن) ظهور
می‌کند و در برخی دیگر از دمشق می‌آید
 
توضیحات بیشتر در لینک زیر

دمشق در آخر الزمان



=== خوشبختی ===
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

خوشبختی، داشتن ِ دوست داشتنی ها نیست!

دوست داشتن داشتنی هاست.

***



نخستین نماز استاد ملحد آمریکایی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

جفری لانگ که در خانواده‌ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده است، در 18 سالگی ملحد می‌شود. او بعدها از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه‌ای ترجمه شده از قرآن کریم هدیه گرفت و پس از سه سال مطالعه آن، اسلام آورد. به گزارش جهان به نقل از فارس، نماز جویبار پاکی، راه رسیدن به کمال، ستون نور، پیچک راه عاشق، نور الانوار، سیم وصل میان انسان و خدا، تسلی‌بخش دل‌های خسته، توانایی پرواز در آسمان معنویات، سرچشمه نیکی‌ها و جاری شدن زیبایی‌ها در جویبار عشق است، بر آن شدیم که زیبایی‌های نماز را در قالب داستان به تصویر بکشیم که بخش دوم آن در ادامه می‌آید: * داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ روزی که مسلمان شدم ،امام مسجد کتابچه‌ای درباره‌ چگونگی ادای نماز به من داد، ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند، همه به شدت اصرار می‌کردند که راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلاً آرام آرام پیش بری. پیش خودم گفتم: آیا نماز این‌قدر سخت است؟ ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنج‌گانه را به زودی شروع کنم، آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت‌های نماز را با خودم مرور می‌کردم و توی ذهنم تکرار می‌کردم، همین‌طور آیات قرآنی که باید می‌خواندم و هم‌چنین دعاها و اذکار واجب نماز را. از آن‌جایی که چیزهایی که باید می‌خواندم به عربی بود، باید آن‌ها را به عربی حفظ می‌کردم و معنی‌اش را هم به انگلیسی فرا می‌گرفتم، آن کتابچه را ساعت‌ها مطالعه کردم تا آن‌که احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم، ساعت پایانی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم. داخل دستشویی آن کتابچه را روبه‌روی خودم بر روی سنگ روشویی گذاشتم و صفحه‌ی چگونگی وضو را باز کردم، دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم، مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می‌دهد! وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در‌ حالی‌که آب از سر و صورت و دست و پاهام می‌چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند. وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود، ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته‌ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم، بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش‌هایم بالا بردم، طوری‌که لاله گوشم را لمس کردم. بعد با صدایی پایین الله‌اکبر گفتم، امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می‌کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم. ناگهان یادم آمد که پرده‌ها را نکشیده‌ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه‌ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد؟! نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آن‌جا نیست، وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم. پرده‌ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم، یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم: الله‌اکبر. با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی‌شد، به آرامی سوره‌ فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره‌ کوتاهی را به عربی خواندم، ولی فکر نمی‌کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می‌شنوید، متوجه می‌شد چه می‌گویم!!پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم، به ‌طوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست‌هایم را بر روی زانویم گذاشتم، احساس خجالت کردم، چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم، برای همین خوشحال بودم که تنها هستم. در همین حال که در رکوع بودم، عبارت «سبحان‌ ربی ‌العظیم وبحمده» را بارها تکرار کردم، پس از آن ایستادم و گفتم: سمع ‌الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد حس کردم قلبم به شدت می‌تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد، چون وقت سجده رسیده بود، در حالی‌که داشتم به محل سجده نگاه می‌کردم، سر جایم خشکم زد... جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می‌آمدم، ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم، نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی‌ام بر روی زمین کوچک کنم... به مانند بنده‌ای که در برابر سرورش کوچک می شود. احساس کردم پاهایم بسته شده‌اند و نمی‌توانند خم شوند، بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده‌ها و قهقهه‌های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی‌که در برابر آن‌ها تبدیل به یک احمق شده‌ام، نگاه می‌کنند، تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دل‌سوزی و تمسخر آن‌ها خواهم شد، انگار صدای آن‌ها را می‌شنیدم که می‌گویند: بیچاره جف! عرب‌ها در سانفرانسیسکو عقلش را گرفته‌اند! شروع کردم به دعا: خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم کمکم کن... نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم، الان روی دو زانوی خود نشسته بودم... سپس چند لحظه مردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم... ذهنم را از همه‌ افکار خالی کردم و گفتم: سبحان‌ ربی ‌الأعلی... الله‌ اکبر این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را هم‌چنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند. الله‌ اکبر و دوباره پیشانی‌ام را بر زمین گذاشتم. در حالی‌که نفس‌هایم به زمین برخورد می‌کرد، جمله‌ سبحان‌ ربی‌ الأعلی را خود به خود تکرار می‌کردم، مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم، الله اکبر برای رکعت دوم ایستادم، به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده، برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم، اما هر مرحله آسان‌تر از مرحله‌ قبل به نظر می‌رسید تا این‌که در آخرین سجده در آرامش تقریباً کاملی به سر می‌بردم. سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم، در حالی‌که در اوج بی حسی قرار داشتم، هم‌چنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم... خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن این‌قدر با خودم جنگیدم. در حالی‌که سرم را شرم‌آگین پایین انداخته بودم، به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می‌دانی من از جایی دور آمدم... هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلاً تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر‌ممکن است. موجی من را در بر گرفت که هیچ‌‌گونه نمی‌توانم وصفش کنم، جز این‌که آن حس به «سرما» شبیه، بود و حس کردم که از نقطه‌ای داخل سینه‌ام بیرون می‌تابد، چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم، حتی یادم هست که داشتم می‌لرزیدم، جز این‌که این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت، گو این‌که «رحمت» به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد. سپس بدون این‌که سببش را بدانم گریه کردم، اشک‌ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه‌ام به شدت بلند شد، هرچه گریه‌ام شدیدتر می‌شد حس می‌کردم که نیرویی خارق‌العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می‌گیرد، این گریه نه برای احساس گناه نبود... گر چه این گریه نیز شایسته من بود... و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوش‌حالی... مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره‌ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می‌ریزد. در حالی‌که این‌ها را می‌نویسم از خودم می‌پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست، مدتی همان‌گونه بر روی دو زانو و در حالی‌که به سوی زمین خم بودم و صورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می‌گریستم. وقتی در پایان، گریه‌ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم، آن تجربه به حدی غیر‌عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم، آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب‌تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم، اما مهم‌ترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم. قبل از این‌که از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم: «خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم!». * مطالعه سه سال بر روی قرآن، استاد آمریکایی را مسلمان کرد داستانی که خواندید، روایت اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است که برگرفته از کتاب «Even Angels Ask » (حتی فرشتگان نیز می‌پرسند) اثر اوست. جفری لانگ که در خانواده‌ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در ۱۸ سالگی ملحد می‌شود، وی از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه‌ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه‌ آن را مطالعه کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد. وی تاکنون چند کتاب درباره‌ تجربه ایمان خود نوشته که از این میان می‌توان به کتاب «نبرد برای ایمان» اشاره کرد.

نیاز به امام زمان (عج )
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 
این داستان واقعی جالب از استاد رائفی پور را لطفا گوش کنید و روش فکر کنید

واقعا شنیدنیه
 
( البته حواستون سمت بد آموزی های احتمالیش نرود:) happy;) wink)

 
نیاز به امام زمان عج


 
 و یا از لینک زیر دانلود کنید


مدت زمان : 00:03:31

حجم فایل : 915 کیلوبایت

سازنده : سبحان پيروي

=-=-=-=-=-=-=
دانلود فایل



به خدا اعتماد کنید
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 
گاهی اوقات از خودمان می پرسیم:
انجام چه اشتباهی باعث شده که مستحق چنین شرایطی شوم؟

چرا خدا اجازه می دهد این طور چیزها برای من اتفاق بیافتد؟
در این مورد تعبیری را بخوانید:

دختری به مادرش می گوید چطور همه چیز برای او اشتباه پیش می رود؟
شاید او در امتحان ریاضی رد شده!
در همین احوال نامزدش هم او را رها کرده...

در اوقاتی چنین غمناک یک مادر خوب دقیقا می داند چه چیز دخترش را دلخوش می کند...

”من یه کیک خوشمزه درست می کنم“

مادر دخترش را در آغوش می کشد و او را به آشپزخانه می برد در حالی که دختر تلاش می کند لبخند بزند.

در حالی که مادر وسایل و مواد لازم را آماده می کند، و دخترش مقابل او نشسته، مادر می پرسد:

- عزیزم یه تکه کیک می خوای؟
- آره مامان! تو که حتما می دونی من چقدر کیک دوست دارم!

- بسیار خوب، مقداری از روغن کیک بخور.
دختر با تعجب جواب می ده: چی؟ نه ابدا!

- نظرت در مورد خوردن دو تا تخم مرغ خام چیه؟
در مقابل این حرف مادر، دختر جواب می ده: شوخی می کنین؟

- یه کم آرد؟
- نه مامان مریض می شم!

مادر جواب داد:
همه اینا نپخته هستن و طعم بدی دارن اما اگه اونا رو با هم استفاده کنی، اونوقت یه کیک خوشمزه رو درست می کنن.


خدا هم همین طور عمل می کند!

هنگامی که ما از خودمان می پرسیم:

چرا او ما را در چنین شرایط سختی قرار داده، در حقیقت ما نمی فهمیم تمام این وقایع کی، کجا و چه چیزی را به ما می بخشد.


فقط او می داند و او هم نخواهد گذاشت که ما شکست بخوریم.

نیازی نیست ما در عوامل و موقعیتهایی که هنوز خامند فرو برویم.

به خدا اعتماد کنیم و چیزهای فوق العاده ای را که به سوی ما می آیند، ببینیم.



خدا ما را خیلی دوست دارد...

او هر بهار گل ها را برای ما می فرستد

او هر صبح طلوع خورشید را می سازد...

و هر وقت شما نیاز به حرف زدن داشتید او برای شنیدن آنجاست

او می تواند در هر جایی از جهان زندگی کند

اما او قلب تو را برای زندگی انتخاب کرده...

 https://fbcdn-sphotos-e-a.akamaihd.net/hphotos-ak-ash4/408622_470308232990466_323524263_n.jpg
کیک بزرگی داشته باشید! نوش جان!


در های آسمان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه(شفقنا)

امام صادق (ع) فرمودند:چهار کس هستند که دعایشان باز نگردد،

درهای آسمان برای آنها باز شود وبه عرش رسند:

دعای پدر برای فرزندش،نفرین مظلوم برآنکه به او ستم کرده،

دعای عمره کننده تا به وطن باز گردد،دعای روزه دار تا وقتی افطار کند.



آنقــدر مرا سرد کرد ...
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

آنقدر مرا سرد کرد
از خودش
از عشقش...
حالا...به جای دل بستن .... یخ بسته ام
آهای!!
روی احساسم پا نگذارید! لیز می خورید...........



نیمکت های ذهن شما
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

آیا شما هم نیمکت...دارید؟

روزی لویی شانزدهم در محوطه ي کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ي قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را میدانم،زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
فلسفه ي عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
 
روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده، اعتقادات دینی و جامعه مشاهده میکنید؟


بهترین برادر
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

 
          بهترين برادر          
  امام عسكرى سلام الله علیه :  
   
  خَيرُ إخوانِكَ مَن نَسِيَ ذَنبَكَ، وذَكَرَ إحسانَكَ إلَيهِ  
   
  بهترين برادر تو آن كسى است كه گناه و خطاى تو را به خودش، فراموش كند و خوبی هایت را به او یاد آوری نماید .  
   
  دوستی در قرآن و حدیث: ح 478
 
 
 
 
   
                             
کتابخانه :: مراقبات ماه رمضان  :: خوراک حدیث روز
  سه شنبه 14 شهريور 1391       17 شوال 1433       4 سپتامبر 2012  


چگونه به سؤال کودکان درباره خدا به درستی جواب دهیم؟
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

بیش‌تر کودکان، با طرح سوال‌های غیرمنتظره درباره‌ موضوعات مختلفی از جمله خدا، موجب شگفتی بزرگسالان می‌شوند. مشکل بسیاری از کودکان، این است که والدین‌شان، انرژی آن‌ها را صرف همه چیز، از کلاس‌های هنری و ورزشی گرفته تا رایانه می‌کنند، اما از درس ایمان غافل‌اند. آن‌ها فراموش می‌کنند که آن‌چه می‌گویند و عمل می‌کنند یا نمی‌گویند و عمل می‌کنند، تاثیر ماندگاری بر کودک می‌گذارد.

جهت مطالعه کامل به ادامه ی مطلب مراجعه شود

ارسالی ازsh-tfr



بد اخلاقی گناه کبیره است
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

گناهی که توبه ندارد مگر اینکه...
بد اخلاق ها منتظر فشار قبر باشند
 
بداخلاقی گناه کبیره ای که عامل فشار قبراست
امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش روایت کرد که : على علیه السلام فرمود: هیچ گناهى نیست جز اینکه توبه اى دارد و هیچ توبه کننده اى نیست جز اینکه توبه اش براى او سالم و دست نخورده مى ماند مگر کسى که بداخلاق است زیرا چنین کسى از هیچ گناهى توبه نمى کند جز اینکه در گناهى بدتر از آن وارد مى شود.
این به این معنی نیست که انسان توبه نکند بلکه باید ابتدا از بداخلاقی دست بردارد واخلاق خود را اصلاح کند ودر صدد جبران برآید تا توبه اش پذیرفته شود
اگر عنوان این مقاله کمی نامفهوم است باید بگویم که: خیلی ها گمان می کنند فقط باید از گناهانی مانند تهمت غیبت دروغ دزدی زنا ربا و … توبه کرد. در حالی که دامنه توبه به این گناهان خلاصه نمی شود.

متاسفانه یکی از گناهانی که گریبانگیر خیلی هاست، گناهی است به نام...

جهت مطالعه ی کامل مقاله به ادامه ی مطلب مراجعه بفرمایید

sh-tfr



عذر خواهی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

يه عذرخواهي واقعي ٣ بخش داره:

١.متاسفم

٢.تقصير من بود

٣.براي جبرانش چي كار مي تونم بكنم!؟

اغلب ما بخش سوم فراموش مي كنيم...:-


چند جمله برای ابراز دلتنگی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

كوچ پرنده به من آموخت :
وقتي هواي رابطه سرد است......
بايد رفت!!!

.

.

.

پربغضم امشب.....!!!
شانه ات ساعتي چند رفيق.....؟؟

.

.

.
يه زد و خورده ساده بود!
تو جا زدي
من جا خوردم!

.

.

.
خسته ام .....
نه اينكه كوه كنده باشم.....
دل كنده ام......!!

.

.

.
نترس جانم....
ظرفيت باور من به اندازه تمام دنياست....
تو دروغت را بگو.....!

.

.

.

هيس!
ساكت!
آهسته برويد!
آهسته بيائيد!
اينجا وجدان ها همه خوابند.....!!!



اگر ماه بیاید
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

گاه مثل غزلی تازه که ناگاه بیاید
یک نفر کاش که با خستگی ام راه بیاید

چشم دارم به نگاهی و براهی که تو باشی
شب قدم میزنم از شوق اگر ماه بیاید

عشق دارد سر دیوانگی و عقل ندارد
یک نفر کاش در این مساله کوتاه بیاید

اخم کن تا غزلی تازه بیاید به سراغم
شعر با اخم تو اشکی ست که ناگاه بیاید

***

باز هم فاصله افتاده میان من و راهم
یک نفر کاش در این فاصله از راه بیاید



شاه عبدالعظیم حسنی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)          
  امام هادی سلام الله علیه :  
   
  إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ  
   
  اگر قبر عبد العظيم حسنی را در شهرتان (ری) زيارت كنی مانند آن است كه امام حسين را زيارت كرده باشی  
   
  ميزان الحكمة: ح8181
 
 
 
 
   
                             
کتابخانه :: مراقبات ماه رمضان  :: خوراک حدیث روز


متولد کدوم ماهی؟
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

شهریور (معصوم)
 
تیر (زیبا)
 
مرداد (مهربان)
 
دی ( دوست داشتنی)
 
فرودین (مغرور)
 
اسفند (آروم)
 
آذر (رویایی)
 
مهر(جذاب)
 
اردیبهشت (شرور)
 
ابان(جذاب


برای داشتنت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

هرگز فراموش نمیكنم برای داشتنت دلی را به دریا زدم كه از آب واهمه داشت...



تمام زندگی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

وقتی تمامِ زندگی ات شده باشد..

جز آغوشش ...
پناهِ دیگری نداری...

حتی اگر از خودش دلگیر باشی...!



نگاهت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

کلافه کرده ای مرا

چرا نگاهت

از نوشته های من قشنگتر است



معذرت خواهی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است
معذرت خواهی یعنی: اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره . . . / .



دوستت دارم!
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

پيدا کــــــــردن کسي که بهت بگه دوسـت دارم سخت نيست

پيدا کــــــــردن کسي که

واقعا بهت ثابت کنه دوست داره سختــه...!!!



دنیا
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

دنيا پر از تباهي است، نه به خاطر وجود آدمهاي بد، بلكه به خاطر سكوت آدمهاي خوب



نجابت ایرانی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست
هیچکس سوار بر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.

این ادب اصیل مان است:نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی



هر کی اومد حتماً بخونه، پشیمون نمیشه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ,, افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان حدود 35 ساله اومد تو رستوران يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوانه گوشيش زنگ خورد , البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم , بگذريم شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ما ها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمونه من هستن ميخوام شيرينيه بچم رو بهشون بدم ,,

به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده ,, خوب ما همه گيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم, اما بلاخره با اسرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيره زن پيره مرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,

خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود , اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه 4-5 ساله ايستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه ,,

ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم , دل زدم به دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش ,, به محض اينكه برگشت من رو شناخت , يه ذره رنگ و روش پريد ,, اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پيش بچتون بدنيا اومدو بزرگم شده ,, همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت ,, داداش او جريان يه دروغ بود , يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم,,

ديگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستام رو شستم ,, همينطور كه داشتم دستام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم البته اونا نميتونستن منو ببينن كه دارن با خنده باهم صحبت ميكنن , پيرزن گفت كاشكي مي شد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ,, الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم ,,, پير مرده در جوابش گفت , ببين امدي نسازيها قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر اينكه 18 هزار تومان بيشتر تا سر برج برامون نمونده ,,

همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردن او كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت چي ميل دارين ,, پيرمرده هم بيدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون برامون بيار ,,

من تو حالو هواي خودم نبودم همينطور اب باز بود و داشت هدر ميرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم ميميرم ,, رو كردم به اسمون و گفتم خدا شكرت فقط كمكم كن ,, بعد امدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پير زنه بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره همين ,,

ازش پرسيدم كه چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي ماهاكه ديگه احتياج نداشتيم ,, گفت داداشمي ,, پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم و بچم رو بدم ولي ابروي يه انسان رو نبرم,, اين و گفت و رفت ,,

يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه , ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد