توی کوهستان یه سنگ کوچک رو از روی زمین برداشتم و با خودم فکر می کردم که این سنگ خودش رو خوشبخت ترین سنگ دنیا می دونه چون میون این همه سنگ بهش توجه شده. باد با بارون به من خبر دادن که سنگه از اون روز تا الانهمش داره گریه می کنه وغمگینه. پرسیدم چرا؟!! باد با بارونش جواب داد: اون سنگ خودش رو بدبخت ترین سنگ دنیا می دونه و میگه که تو میون این همه سنگ فقط آسایشو آرامش اون رو به هم زدی! رفتم سنگ رو بذارم جای اولش. تو راه دیدم که همه سنگها مرده بودند باد با بارونش به من گفت که همه سنگها از حسودی اون سنگ که بهش توجه شده مردن. بارون شدیدی باریدن گرفت. تمام سنگها زیرگل مدفون شده بودند.
قدر خودتون و موقعیتهاتون رو بدونید
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->