به نام خدا
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد...
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند...مرد جوان عصا
زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم مینالید.موعد عروسی
فرا رسید زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود وشوهراو
هم کور شده بود مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که
شوهرش نابینا باشد... 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،مرد عصایش
را کنار گذاشت و چشمانش را گشود... همه تعجب کردند... مرد گفت:
من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم...
نظرات شما عزیزان:
عاشق
ساعت0:38---25 بهمن 1389
با سلام
خیلی حال کرذم با داستان قشنگت
آهنگتم زیباست . یه سری به ما بزن ما تازه کاریم.
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->