عُبَيْد گفت: عثمان را بكشتند.
عايشه پرسيد: بعد از آن چه كردند؟
گفت: با علىّ بن ابى طالب "ع" بيعت كردند.
عايشه گفت: كاشكى آسمان بر زمين اُفتادى تا اين روز نديدمى و اين نشنيدمى. به خداى كه عثمان را به ظلم بكشتند و خون او بى جرم ريختند، والله كه يك روز از عُمر عثمان از جمله ى عمر على "ع" بهتر بود. از پاى ننشينم تا خون عثمان را طلب نكنم.
عُبَيد گفت: چرا چنين مى گويى؟ نه تو در حقّ على "ع" ثناها مى فرمودى و مى گفتى كه امروز در روى زمين هيچ كس در نزد خداى سُبْحانه از على ابوطالب "ع" گراميتر نيست؟ اكنون چرا او را دشمن مى دارى و خلافت او را نمى پسندى؟ نه هم تو مردمان را بر كشتن عُثمان تحريص مى كردى كه اين پير كفتار را بكشيد؟ اكنون چه افتاده كه چنين مى گويى؟
عايشه گفت: در آن وقت اين سخن مى گفتم، اكنون چون خبر آن يافتم، از آن بازگشتم. عثمان از شما توبه خواسته بود. چون توبه كرد و از گناهان پاك شد، او را بكشتيد. به خداى| 163ب| كه خون او بازخواهم و در اين كار خاموشى نگيرم.
عُبَيْد گفت: اى اُمّ الْمؤمنين! والله كه نيك نمى كنى و ميان امّت مصطفى "ص" غوغا و تفرقه مى افكنى، بسا فتنه ها كه انگيخته شود و بس خونها كه ريخته گردد.
عايشه سخن عُبَيد را وقعى نگذاشت و از نيمه ى راه بازگشت و جانب مكّه گرفت.
مخالفت معاويه با على
معاويه در ولايت شام تفحُّص احوال عثمان و بنى اُميّه و مخالفان شاهِ مردان مى نمود و همه روزه از اخبار مدينه جويان بود تا مردى از مدينه به شام رفت و پيش معاويه درآمد. معاويه از او پرسيد: كيستى و نامت چيست؟
گفت: من حَجّاج بْنِ خُزَيْمَة التَّيَّهانم و از مدينه مى آيم.
معاويه گفت: اخبار مدينه باز گوى.
حجّاج واقعه ى كشتن عثمان از اوّل تا آخر تقرير كرد و خير و شرّ آن به تمامت باز گفت. معاويه گفت: من واقعه ى اميرالمؤمنين عثمان شنيده ام و بر آن وقوف دارم. تو روز واقعه در مدينه بودى؟
حَجّاج گفت: من آن روز در مدينه بودم و از حال و اوضاع آن وقوف دارم.
معاويه گفت: مرا برگوى كه كدام كس عثمان را بكشت.
حَجّاج گفت: مَكشُوح مرادى نزد او حاضر آمد. حَكيم بْنِ جَبَل در حقّ او سعى كرد. مُحمَّد بْنِ ابى بكر او را زخمى كرد. كِنانة بْنِ بِشْرِ التَجْبيبى و سَيْدان بْنِ حِمْران الْمُرادى او را زخمهاى گران زدند. بعد از آن اشتر نخعى، عَمّار ياسر، عَمروبْنِ الْحَمِق الْخُزاعىّ و جماعتى ديگر كه برشمردن اسامى ايشان تطويل دارد به سراى او درآمدند و كردند آنچه كردند؛ ذكر الْوَحشةِ وَحشْةٌ. تورا عمر| دراز| باد.
معاويه گفت: چگونه باشد كه خون عثمان ريخته نشود كه دوستداران و معتمدان اوة او را فرو گذاشتند. به خداى كه قادر به كمال است، اگر مرا عمر باشد و اهل شام يارى و قصدِ مددكارى كنند، آنچه سزاى آن طايفه باشد، بدهم و كينه ى اميرالمؤمنين عثمان از ايشان باز خواهم.
پس، از حَجّاج پرسيد: چه كسان با على "ع" بيعت كردند؟
گفت: جمله ى مهاجر و انصار و اعيان حجاز و يمن و اكابر كوفه و معارف مصر با على "ع" بيعت كردند. البتّه تا اين وقت سادات بصره هم با على "ع" بيعت كرده باشند، مع ذلك لشكر شام كه در خدمت و موافقت تويند و عدَّت و آلت وافر ساخته اضعافِ لشكر على "ع" است، كار او هنوز چنان منتظم نگشته است و مُهمّات او استحكامى نپذيرفته كه از مدينه تواند جنبيد. امروز لشكرى كه تو دارى، همه موافق تويند. لشكر يكدل و موافق اگر چه به عدد اندك باشد؛ بر لشكر فراوان كه موافق نباشد غلبه كند، |164 الف| فكيف لشكر تو خود زيادت از لشكر اوست و همه موافق و مطيع اند. فى الجُمله وقت آن است كه با على "ع" مخالفتى كرد و پيش از آنكه او قُوّتى گيرد و عِدَّت سازد بايد بر سر او رفت و كار او بايد ساخت. چون كار او نظمى و نظامى يابد، يقين است كه شام را با تو نگذارد و به حجاز و عراق بى شام راضى نشود و تو را اگر حجاز و عراق نباشد كه شام در دست تو باشد، راضى باشى؟
معاويه گفت: والله اى حَجّاج! راست گفتى و من پشيمان شده ام كه اميرالمؤمنين عثمان را مدد نكرده ام و از آنچه از من يارى خواست، او را يارى ندادم. اگر او را يارى كردمى، كس بر او چيره نشدى و در اين معنى سخت غمنده ام.
پس، معاويه در اين باب قصيده اى بگفت و انواع تحسُّر بر وفات عُثمان و اهمال كردن در يارى و مددكارى او در آن قصيده درج كرد و عزيمتِ طلب خون او و انتقام بر اين جمله كه در خاطر كرده بود و مى انديشيد در بيان آورد. قصيده مشهور شده، به مدينه رسيد و مُغَيْرْبن شَعْبَه بشنيد به نزد اميرالمؤمنين على "ع" آمد و گفت: نصيحتى دارم اگر اميرالمؤمنين "ع" قبول كند، به عرض رسانم.
اميرالمؤمنين "ع" فرمود: ببايد گفت.
مُغيره گفت: يا اميرالمؤمنينْ! جانب معاويه نگاه مى بايد داشت كه پسر عَمّ عثمان است و اين وقت ولايت شام در دست اوست و من در خلافت تو از مخالفت هيچ كس نمى ترسم مگر از مخالفت او. اگر رأى بر اميرالمؤمنين "ع" صواب آيد، چندى او را استمالت فرمايد و ولايت شام بر او مقرَّر دارد و به تجديد مثالى فرستد تا معاويه دلخوش گشته، انديشه ديگر نكند، دشمنان ديگر كه بر اطراف اند چون اين خبر بشنوند كه اميرالمؤمنين على "ع" معاويه را استمالت فرموده و شام را در دست وى بنهاده، دلهاى ايشان به خدمتِ تو ميل كند و در اطاعت و متابعت تو رغبت نمايند و دوستان و دشمنان در ربقه ى مطاوعت آيند، كارها قرار گيرد و ولايت آبادان شود. رأى من اين است كه عرضه داشت آمد؛ باقى فرمان اميرالمؤمنين "ع" راست.
اميرالمؤمنين على "ع" گفت: اى مُغَيْره! اين نصايح سخت نيكو گفتى و من نيك مى دانم كه مرا جانب معاويه مى بايد داشت. امّا، فرمانِ بارى تعالى كه به حضرت رسالت "ص" نازل شده است: عَزّ مِن قايل؛ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمِضلّينَ عَضُداً مرا از رعايت جانب معاويه منع مى كند و نيز حالِ ظلم و اسراف معاويه معلوم كرده ام، نمى خواهم كه او| 164 ب| را فرا سر مسلمانان امير كنم و بر هيچ ولايت عمل دهم، مع ذلك بدو چيزى مى نويسم و از متعابعت مسلمانان او را خبر مى دهم و او را به اطاعت و متابعت خود خوانم. اگر رشد خويش بازيابد و بيعت كند، در رعايت جانب او هيچ سخن نباشد و الاّ كه ابا نمايد و گرد منازعت و مخالفت گردد، حكم كار او با خداى سُبحانه اندازم و مى نگرم تا خود چگونه باشد.
مُغَيْره گفت: در جمله ى اُمور غرض طراوتِ كار خلافت و رونق مهمّ امامت تو داشتم. چون اميرالمؤمنين "ع" بر اين منوال مى فرمايد، بايد دانست كه با معاويه اين جنس در نگيرد و كار ميان شما دور و دراز كشد، عاقبت خير باد. اين بگفت و از خدمت اميرالمؤمنين "ع" بازگشت.
بعد از آن اميرالمؤمنين على "ع" عزيمت شام كرد كه آن ولايت را ببيند و معاويه را دريابد و آنچه صلاح وقت باشد در كار او فرمايد. ابوايّوب انصارى چون از عزيمت اميرالمؤمنين "ع" خبر يافت، به خدمت او آمد و گفت:
رفتن اميرالمؤمنين "ع" از مدينه به جانب شام مرا مصلحت نمى نمايد. صواب آن است كه در مدينه باشد و شهر خالى نگذارد كه مدينه مركز اسلام است و معدن ايمان و جاى هجرت رسول خدا "ص" و قبر مُنوَّر و روضه ى مُطهَّر او اينجاست، و تو را حِصن حَصين و پناهى مَنيع است و خلفاى گذشته در اين بقعه ى مبارك مُتَوطّن بوده اند و آن را خالى نگذاشته، بر اين وجوه مُقام تو در اين مقام أوْلی تر است، تا كارِ خلافت استقامتى گيرد و از همه ى اطرافْ اعيان و بزرگان به خدمت تو شتابند و سعادت بيعت بيابند و جمعيّتى پديد آيد و اگر از طرفى دشمنى ظاهر گردد، چون مردم جمع باشند، دفع آن دشمن آسان دست دهد. فى الجمله فوايد بركات مُقام مدينه بسيار است و اميرالمؤمنين "ع" اين معنى از همه بهتر شناسد.
اميرالمؤمنين "ع" فرمود: يا ابا ايّوب! هر چه گفتى نيكو گفتى و صلاح و صواب در آن است كه اشارت كردى. امّا، مال و لشكر در عراق است و اهل شام جماعتى بى ثباتند. مى انديشم كه چون در عراق باشم، خواطر از جانب شام فارغ باشد؛ اكنون چون تو مصلحت بر آن نمى بينى بر حسب صواب تو رفتم و عزيمت حركت به جانب شام فسخ كردم.
پس، اميرالمؤمنين على "ع" در مدينه قرار گرفت و در سرانجام امور ولايات مشغول شده خواهرزاده ى خويش جَعْدة بْنِ هُبَيْرْ بْنِ أبى وَهْب الْمَخْزومىّ را بخواند و او را به امارت خراسان مثالى نوشت و فرمود كه بدان جانب رود و آنچه از ولايت خراسان باقى مانده است كه فتح نكرده اند| 165 الف|، فتح كند، بعد از آن عبدالرحمان بن ايزى را مثالى نوشت و به امارت ناحيه ى مائين فرمود و او را بدان جانب روان كرد و ساير عُمّال خويشتن را ساخته گردانيده، به اطراف و نواحى و مواضعى كه در فرمان بود فرستاد.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->